نفرین می کنما!
عشق عشق است. و اصالت دارد. نوشته ی قبلی را فراموش کنید؛ نوشته ی قبلی از دید کسی بود که تا حدودی با عشق در جدال است.
عشق را اگر نچشیده باشی، نچشیده ای؛ و نفهمیده ای! برای این که حتا بتوانی درباره ی عشق حرف بزنی باید دست کم یک بار چشیده باشی. پس هیچ موجود عشق چشیده ای نمی تواند به یک موجود عشق نچشیده چیزی را ثابت کند. ولی ما می گوییم تا همه گان بدانند.
عشق عشق است؛ و اصالت دارد. نیازی هم به دلیل و مدرک و این ها هم ندارد. من ِ مذهبی ِ -حتا- متعصب می توانم به راحتی و در عرض حتا یک دیدار کوتاه با یک نفر از جنس مخالف، -که شاید حتا هیچ تناسب رفتاری و ارزشی و اعتقادی با من نداشته باشد- عاشق شوم؛ عشقی که هیچ بار ارزشی ندارد؛ نمی توان نشست و دستی بر لحیه ی مبارک کشید و حکم ِ خوب است و بد است صادر کرد؛ عشق عشق است.
فراوان دیده ایم و شنیده ایم و شاید خودمان از جمله ی همین کسان باشیم که برای عشق آیین نامه درست می کنند. عشق قانون نمی شناسد؛ وقت هم نمی شناسد؛ اصلا به نوعی همه چیز را کنار می نهد و خود حاکم می شود؛ عشق، «اقتدارگرای انحصار طلب است.»(copyrighted by Tahani)
عشق خیابانی. ول کنید این مزخرفات را. درست است که آدم نباید چشم ناپاک باشد و نباید به ناموس مردم چشم بدوزد؛ اما آن بنده خدایی که عاشق شده است، حتا دست خودش هم نیست. «عشق است بلای ناگهان»(مولوی بزرگ). خب. تصور شخص بنده این است که عشق را اگر باشی می توانی درک کنی و الا فلا.
نبینم کسی بگه عشق خیابانی و نمی دونم از این مزخرف جات ها. کاری نکن دعا کنم همه اونایی که این حرف رو می زنن خودشون یه روز سرد پاییزی عاشق یه دختر یا یه پسر بشن که هیچ تناسبی باهاشون نداره ها! کاری نکنید.
کلمات کلیدی :